هوا هوای تجلی ست، دوستان! صلوات! به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات!
به دیدهبوسی باران، درختها! لبخند! به پایکوبیِ خورشید، آسمان! صلوات!
شهابی از وسط چشمههای نور گذشت ستارههای گهرریز کهکشان! صلوات!
وزید باد بهار، آی شاخههای جوان! به چشمروشنی باغ و باغبان، صلوات!
دوباره رو به چمن کرد شاه قبّۀ گل به یمن خندۀ شمشاد و ارغوان، صلوات!
بر این دقایق زرّین و رنگرنگ درود! بر این ترنم و آن شور ناگهان، صلوات!
تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیز جان، صلوات!
هوا هوای تجلی ست، دوست آمده است به «میم» اول «معشوق» عاشقان، صلوات!
تشنهای؟ سر بكش از جام زلالی كه منم سیر شو از عطش خون حلالی كه منم به كدامین غم جانسوز جهان فكر كنم؟ به جوابی كه تویی، یا به سؤالی كه منم؟ یك نفس زنده شدم، یك نفس افسرده شدم یك نفس مرده...، شگفتا به مجالی كه منم خواب دیدم كه خیال تو مرا با خود برد در خیالم من از این خواب و خیالی كه منم عمر من، بالِ به هم بسته؛ نگاه تو، قفس به كجا كوچ كند بیپروبالی كه منم؟ برگها بر تن من بار گران غم توست پس چرا خم نشود پشت نهالی كه منم؟ آسمان خیره به معراج رسولی كه تویی دو جهان گوش به آوای بلالی كه منم چه قَدَر فاصله ماندهست میان من و تو از جنوبی كه تویی، تا به شمالی كه منم به كدامین غم جانسوز جهان فكر كنم؟ به جوابی كه تویی، یا به سؤالی كه منم؟